عشق یعنی مجذوب ضد خود شدن .همواره انسان پاک مجذوب ناپاک می شود ، دروغگو مجذوب راستگو می شود ، عاقل مجذوب احمق می شود ، جدّی مجذوب دلقک می شود و بالعکس . و بناگاه بخودش می آید که گوئی طرف مقابل فریبش داده است و لحظه ای هم بخودش نمی گوید که فریب خورده است.
عشق چیزی جز جاذبه بین قطب منفی و مثبت نیست . عشق یعنی وحدت اضداد. و این راز حیات و هستی است و قانون هماهنگی و اتحاد جهان .
و لذا انسان خردمند و آگاه هرگز عاشق نمی شود و عاشقان خودش را هم طرد می کند . عشق قلمرو مالیخولیاست یعنی خود را بجای دیگری پنداشتن ! بی تردید طلسم عشق اینست که در مرحله نخست هر کس محبوبش را عین خودش می بیند زیرا هر کسی صفات خود را در آئینه ضد صفات می بیند و او را بجای خودش عوضی می گیرد . هر عشقی بر این قاعده عمل می کند حتّی عشق به معنویات و هنر وعلوم و ثروت و قدرت . عشق قلمرو خود فریبی انسان است و هر کسی لااقل یکبار به این فریب و جنون عظیم مبتلا می شود تا خود را بشناسد ولی بسیار اندکند کسانی که در تجربه عشق به این حقیقت بزرگ اعتراف می کنند ، حقیقت حماقت و جنون خود ! عشق ، دروغ نیست بلکه اتفاقاً پرده های غرور و خود فریبی را پاره می کند . حق عشق همانا خودشناسی است . کسی که در عشق خودش را نشناخت دیگر نخواهد شناخت . آدمی در عشق یا عارف می شود و یا فاسق و احمق .