همدلی

همدلی

همدلی

همدلی

فرق عشق و هوس

عشق همان هستی بخشیدن است و عشق پذیری ، هستی مندی است .

اکثر ما هوسهای دمدمی خود را عشق های خود می پنداریم . این نوع عشق کاذب و جاهلانه فقط در مواقع بروز نیاز و هوس و شهوت و بازی بناگاه جلوه می کند و قربون صدقه می رود و بناگاه فروکش نموده و اتفاقاً منجر به قهر و غضب می شود .

عشق و محبت اگر بمعنای دوست داشتن کسی برای خودش باشد و نه برای مردم ، حامل توقع به مسئول نمودن طرف مقابل در جهت حق شناسی و وظیفه دانی و ادب و وفا و خدمت است . و این اساس شکل گیری هویت فردی و شخصیت و اراده و اتکاء به نفس در محبوب است زیرا اگر کسی را برای خودش بخواهیم بایستی خواهان خلق خودیتِ حقیقی و انسانی در او باشیم و این همان خلقت نوین انسان است که جز در پاسخگوئی به عشق و محبت ممکن نمی آید چرا که اصولاً خلقت مادی بشر هم حاصل عشق و کرامت خداوند به انسان است و انسان بیمزانی که به این عشق پاسخگوست و مسئول می شود هستی پذیر می گردد و دارای یک « خود » راستین و ذاتی می شود و غیر اینصورت دچار کفر و انکار و بی هویتی است که همان بیخودی و بی وجودی و عدم اتکاء به نفس می باشد که مولّد تکبر دروغین و ادعاهای کاذب برای اثبات خودی است که نیست . بنابراین کسی که مورد لطف و محبت قرار می گیرد اگر در قبالش مسئول نباشد دچار قحطی وجود و فقدان هویت و خودیت ذاتی شده و مبدل به غولی متکبّر و بی اراده می شود .

لذا یک انسان عاشق و اهل محبت نمی تواند از محبوب خود متوقع وظیفه دانی و حق شناسی و مسئولیت نبا شد در غیر  اینصورت یک هوسباز است . عاشق بودن ، مسئول ساختن است .

زندگی بی دوست

وقتی آدمی دوست و یاری مخلص و صدیق نداشته باشد حتّی سلامت و عزّت و لذّتی هم وجود ندارد و همه زیبائی ها دلخراش و مکروه می آیند و خوشی ها نکبت می نمایند و هیچ انگیزه ای برای زیستن نمی ماند بخصوص اینکه آدمی خود اهل محبت و عشق ورزی باشد .

آنکه محبت نمی داند خوردن و خوابیدن و بازی کردن و عیاشی های جانوی برایش دلیل لازم و کافی برای زیستن و خوشبخت شدن است . ولی آنکه اهل محبت است و دلی زنده دارد و دوست داشتن می داند و دوست می دارد بی وجود رفیقی شقیق حتّی انگیزه ای برای خوردن و خوابیدن هم ندارد و زندگی جان کندن است و دم و بازدم چیزی جز کثیف کردن هوا و آزردن تن نیست چنین انسانی مجبور است که بهر طریقی بدنبال خود خدا باشد و او را به دوستی گزیند و گرنه جز مرگ هیچ آرزوئی دیگر نمی تواند داشت و اگر راه و روش خدایابی نداند از اندیشه خودکشی لحظه ای رهائی نخواهد داشت همانطور که بسیاری از عشاق بی معشوق و دوستی شفیق دست بخودکشی زده اند . و برخی نیز از اینهه جفا و شقاوت تیغ می کشند و نهایتاً خودکشته و شهید عشق می شوند . عاشقان عدالت در واقع عاشقان عشق هستند که از ستمی که بر عشق می رود به ستوه می آیند وقیام می کنند . قیام همه مردان حق دارای چنین ماهیت و معنائی است . زیرا ستم در معنای اوّل و آخرش همان ستم به عشق و محبّت است زیرا زندگی بی عشق از حیات حیوانی هم پست تر است .

زندگی بی دوست مرگ تدریجی است .

دل به دست کیست ؟

بقول حافظ شیرازی ، دل همواره به دست کمان ابروی کافرکیش است . راز این واقعه که قلب همه وقایع بشری در جهان است در سراسر مقالات این نشریه از زبانها و عناوین گوناگون بیان شده است و این همان سرالاسرار معرفت است و قلب حکمت و خلقت جهان.

معشوق در واقع نسبت بخودش کافر است و لذا محبت نمی پذیرد و این همان دلیل ناز و جفای معشوق است به عاشق .

بارها نشان داده ایم که خداوند بعنوان منشأ هستی همان خداوند عشق است و عاشق و معشوق هموست. و خلقت او و خاصّه مقام خلافت الهی انسان اشد کفر او نسبت بخودش می باشد که از خود گذشته و خود را فنا کرده و تمام هستی اش را به جهان و انسان بخشیده است .

پس معشوقی که به عاشق وفا کند در خلاف خلقت جهان قرار دارد و ضد عالم هستی است و سلطان فناست.  چنین معشوقی فقط ملازم عاشقی اینگونه است . چرا که عاشق و معشوق دو روی وجودند .

فقط عاشقی همچون علی (ع) می تواند چنان معشوقی داشته باشد و عشق دو جانبه رخ نماید . عاشقی که سلطان فنا و بر پا کننده قیامت و زیر و رو کننده انسان و تاریخ است .

آنکه خود را فدای رضای خدا کند معشوقی با وفا می یابد که عاشق او باشد . و عشق دو طرفه را بعنوان عالیترین هدف خلقت محقق سازد .

ولی عاشق تمام هستی اش را به معشوق می بخشد زیرا خداوند از هستی بی نیاز است و وجودش ورای بود و نبود است . و امّا معشوق هم مأمور است تا هستی عاشق را از او گرفته و نابود کند . و این رضای خداست .