همدلی

همدلی

همدلی

همدلی

عشق پاک یعنی چه ؟

عشقی خالص و محبت پاک یعنی کسی را برای خودش دوست داشتن : این یک تعریف بسیار کلی و گنگ و بی محک است زیرا معلوم نیست که خود هر کسی چیست که آن خود را دوست داشته باشیم . آیا خود هر کسی را برای خودش دوست داشتن یعنی مرید امیال او بودن ؟ اگر عاشق خالص به این معنا باشد دارای چه حق و ارزشی است ؟ زیرا هر کسی آرزوئی جز این ندارد که کسی را بیابد تا مرید خواسته هایش شود و همه امیال و آرزوهایش را برآورده نماید . این آرمان همه افراد بشری می باشد و منشأ همه تزویر و فریبکاریهاست پس نمی تواند امری بر حق باشد و بلکه ناحق ترین میل بشر می باشد .و لذا همه با هزاران نمایش و ترفند در صدد هستند که کسی را عاشق بر خود نمایند و برده امیال خود سازند و لذا ادعای عشق خود بخود برانگیزنده چنین توقعی در معشوق است که : اگر راست می گوئی چرا خواسته هایم را ارضاء نمی کنی و از من توقع داری ؟

عشق مظهر اشد نیاز است و لذا مدعی عشق در واقع می گوید که : لطفاً بمن توجّه کن ،مرا بپرست و امیالم را ارضاء نما و فقط تو می توانی مرا خوشبخت کنی ! این حرف دل عاشق است ولی معلوم نیست  که در جریان چه مالیخولیا و واژگون سالاری روانی این واقعیت وارونه می شود و لذا کل ماجرا عاشقی غرق در جنون و سوء تفاهمی فزاینده تا سر حد جنایت است و به عداوتی ابدی ختم می شود . اگر عاشق نیاز قلبی خودش را آنگونه که گفتیم بیان و عیان نماید هرگز معشوقی به میان نمی آید و بلافاصله همه می گریزند . عاشق که غرق در اشد نیاز است کل واقعیت روانی خودش را در نظر معشوق وارونه می کند و می گوید که : آمده ام تا تورا به محبت تمام وجودم خوشبخت کنم ، من فرشته نجات و سعادت ابدی تو هستم ...! اینست که معشوق را دیوانه می کند و به هزار سودای جنون آمیز مبتلا می سازد . در حالیکه هر یک  طرف مقابل را مرید خود می پندارد یا می خواهد و او را یک طعمه و صیدی خارق العاده می پندارد تظاهر به ایثار می کند .اینست که در عشق جز جنون و مالیخولیا و توقعات حیرت آور و افکار پلید و عداوتهای پنهان و  کینه های مخوف پدید نمی آید . هر یک از طرفین فرد مقابل را پرستنده و مرید بی چون و چراو بی  توقع از خود می خواهد ولی تظاهری کاملاً معکوس می نماید . هر فردی عاشق بر پرستیده شدن خویش بواسطه دیگری است . هر کس می پرستد تا پرستیده شود : اینست کل ماجرای عشق ! آدمی هیچ کاری نمی کند الا اینکه بواسطه کسی پرستیده می شود و این ذات کفر بشر است زیرا فقط خدا لایق پرستش است . عشق پاک حاصل بی نیازی است و بی نیاز خداست و لذا فقط خداست که عاشق است و قابل پرستش . پس عشق پاک نه تنها ممکن نیست بلکه عشق قلمرو بروز همه پلیدیها و جنون و جنایات و مکرها و خیانت هاست الا عشق به خدا و پرستش او که آنهم معنای واضح و تعریف شده  و محسوس دارد و انسان برای ارضای نیاز هایش خدا را می پرستد که آخرین و عالیترین نیازها همانا حیات جاوید و بهشتی است . و کسی که خدا را بپرستد می تواند دیگران را بی توقع دوست بدارد زیرا بی نیاز شده است . و اما عشق بخدا مستلزم معرفت و شناخت یقین بخداست یعنی ایمان . و اما این ایمان کافی نیست و برای محقق شدن نیازها بایستی از احکام خدا که همان اصول و موازین دین رسولان است اطاعت نمود. یعنی خداوند به نیازهای کسی پاسخگوست که از وی اطاعت عملی کند و نه اینکه فقط بواسطه نمازها بیانگر نیازهای خود باشد . نیازهایش را بگوید و راه و روش دینی در پیش داشته باشد .

وامّا حیات جاوید در این دنیا حاصل دوستی و محبوبیت در نزد خداست و هر که از وی اطاعت کند طبق قول خودش مورد محبت او واقع می شود و لذا آن نیاز انسان به محبوبیت که او را به دریوزه گی و مکر و مالیخولیائی بنام عشق مبتلا می کند در این اطاعت برآورده می شود و چه بسا خداوند از نزد خودش انسان حق پرست و مخلصی را می فرستد تا از جانب او القای محبّت خود را به دیگران بنماید و این فرد همان امام یا پیر عرفانی است که مظهر محبت الهی می باشد . و او می تواند تو را برای سعادت و عزّت و جاودانگی ات دوست بدارد و خودت را دوست بدارد زیرا بواسطه اطاعت از خدا دارای هویت و خودیت حقیقی که همان ایمان است شده ای زیرا فقط  خداست که خوداست و لذا « مؤمن » هم از اسماء خداست . و لذا یک امام و پیر معنوی ایمان تو را که همان خودیت حقیقی توست دوست دارد و به ایمان تو خدمت می کند تا تو را به خدا برساند که حق خود است . این خود همانا منظر خداست . کسی که دارای خودیت پایدار و هویت روحانی نیست اصلاً خودی نیست که قابل دوست داشتن باشد و لذا عشق به چنین کسی همانا عشق به بوالهوسی و جنون است و لذا چنین عشقی جز به غول شدن نفس اماره و دیوانگی نمی انجامد و این عاقبت همه عشقهای عاری از ایمان و معرفت است که معشوق را به بلعیدن و نابود سازی عاشق می کشاند و عاشق را به نفرت .

« دوستی» چیست؟

 

« دوستی» چیست؟

                                             

عصر مدرن را به لحاظی بایستی عصر عطش برای « دوستی» دانست. این بدان معناست که در عصر جدید به واسطه اینکه بسیاری از نیازها از طریق رشد تکنولوژی و دموکراسی و رفاه عمومی و برابریهای حقوقی و معیشتی بر آورده شده است آن روابط و عواطف کهن عصر سنتها ، انگیزه های وجودی اش را از دست داده و منتفی گشته است . یعنی آنچه که تا دیروز عاطفه و محبّت و دوستی و ایثار نامیده می شد امروز دیگر زمینه خود نمایی و عمل ندارد و بسیاری از آنها باطل گردیده و دروغ بودنش بر ملا گردیده است . مثلاً تا دیروز لقمه ای نان می توانست موجب برقراری عاطفه و رابطه شود ولی امروز دیگر به ندرت کسی نیازمند نان است. به بیان دیگر نمی توان از طریق مادیات دلی به دست آورد.
در واقع بشر مدرن به عرصه نیاز به یک محبّت و رابطه ای خالص و کاملاً انسانی و قلبی و بی غلّ و غش وارد شده است و آن را جستجو می کند ولی نمی یابد.
در واقع عصر جدید را نبایستی عصر بی عاطفگی نامید بلکه بایستی عصر رسوایی بی عاطفگی قدیم دانست. همانطور که عصر مدرنیزم عصر برون افکنی و قیامت نفس بشر است و نهانها، عیان می شود. و این وضعیت علت العلل عمر کوتاه رابطه هاست زیرا دروغها و ناخالصیهای روابط به سرعت عیان و رسوا می شود.
در یک کلام دوستی حقیقی عبارت است از دوست داشتن کسی برای وجود خودش و نه برای نیازهای خویشتن. و این ادعایی بس عظیم است و ادعا کننده اش یا باید عارفی موحّد باشد و یا یک احمق یا شارلاتان. این همان معنای واقعی عشق است.
خداوند در قران کریم می فرماید: اگر کسی را براستی دوست بدارید خدا را شدید تر دوست می دارید.
این محک دوست داشتن در نزد خداست و مابقی دروغ است.
انسان فقط خدا را می تواند خالصانه دوست بدارد . زیرا فقط او لایق دوست داشته شدن است زیرا مظهر مهر و بی نیازی مطلق است و ما را فقط برای خودمان دوست دارد.
و کسی که خدا را شناخته باشد دوست می دارد و لذا او را در روح هر انسانی می یابد و دوست می دارد . پس            « دوستی » حاصل خدابینی در مخلوق است. در واقع فقط خدا را می توان در وجود مخلوقاتش دوست داشت و بس.
حال که چنین است پس بیائیم از این دعویهای گزافه و جنون آمیز دست بکشیم و بر اساس نیازهای متقابل ، انجام وظیفه کنیم این همان راه دین خداست که ما را به او می رساند و لایق دوستی می سازد.

عشق چیست؟

عشق چیست؟

 
عشق به زبان ساده همان نیاز ذاتی انسان به برقراری رابطه ای قلبی وروحانی وتمام عیار با یک انسان دیگر است . عشق همان راز گریز ونجات انسان از زندان تن خویشتن است ، راه خروج روح از حبس تن است . راز خروج از خویشتن وورود به دیگری است ودیگری را برجای خویشتن نشاندن وجانشین «خود»ساختن . این همان راز خلقت انسان است که خداوند هم انسان را خلق کرد تا اورا جانشین خود سازد . پس عشق همان قدرتی است که عالم وآدمیان را آفرید . پس عشق منشاٌ قدرت کن فیکون است. وامّا به زبانی دگر بایستی عشق را منشاٌهمه جنونها ومالیخولیای بشری دانست که خودرا بجای دیگری ودیگری را بجای خود می گیرد . عشق همان راز از خود بیگانگی انسان وراز انسانیّت انسان است . پس در واقع همه حقوق واصول وقوانین جهان هستی وعالم بشری از عشق است وآداب عشق محسوب می شود . دین خدا نیز تماماً آداب وحقوق این واقعه است . انسان ذاتاً عاشق است چون انسان است . ولی اگر بواسطه معرفت، حقوق عشق را نشناسد وبواسطه تقوی، این حقوق را رعایت نکند در این جنون الهی ساقط وهلاک می شود که بقول رسول اکرم (ص) «العشق کلّهاآداب».این عشق است که انسان را به بهشت ویا دوزخ میرساند ، به مقام اعلی العلیین ویا درک اسفل السافلین می کشاند . واین بستگی به میزان معرفت وتقوای انسان دارد .حق محوری عشق همان ایثار است وهمه آداب دین خدا برهمین اساس قرار دارد . هر که این حق را رعایت کرد به حق انسانی خود یعنی خلافت اللّهی میرسد ودر غیر اینصورت خلیفه شیطان می شود . بدین ترتیب عشق به دو نوع متفاوت وبلکه متضاد تقسیم می شود : عشق ایثاری وعشق تصرّفی ! عشق ایثاری همان راه هدایت است وعشق تصرّفی هم راه ضلالت .در میان همه عشق ها مثل عشق به انسانها ، عشق به قدرت وثروت وشهرت وریاست وشهوت و....  . عالیترین عشق همان عشق به یک انسان دیگر است وعالیترین عشق نیز عشق به یک انسان موٌمن وصدیق وعارف است که همان عشق عرفانی می باشد که صراط المستقیم هدایت است . ولی هیچکس از همان آغاز به چنین عشقی ومعشوقی نمی رسد بلکه بمیزانی که در همان عشق های غریزی ومادّی ، حقوق آنرا رعایت نمود وتقوی پیشه کرد بتدریج به عشق ها ومعشوق های برتر میرسد که کمالش عشق به یک عارف است که همان امام می باشد که تجلّی پروردگار است واین عشق الهی می باشد وراه رسیدن انسان به ذات خویشتن است ومقام توحید که مقصودخدا از خلقت انسان می باشد .زیرا عشق به معنای تحویل دادن روح خود به دیگری است حال اگر این دیگری در مقامی پست تر ویا پلید باشد پر واضح است که با آدمی چه می کند . پس واضح است که سرنوشت هرکسی منوط به معشوقهای اوست . در واقع آدمی معشوق ومحبوب ومطلوب خود را می پرستد .وآدمی هر چیزی را که بپرستد همان می شود . بقول مولانا ، گردرطلب لقمه نانی ،نانی ! بنابراین پرستش پول واتوموبیل وخانه وتکنولوژی وکلاً مادیات موجب سیاهی وثقل ومرگ روحانی انسان می شود ودل را می میراند . ویا آنکه انسان پستی را می پرستد پست می شود . به همین دلیل عالیترین عشق ها ، عشق به خداست وبهترین پرستش از آن اوست منتهی نه خدای خیال وهوی وهوس . به همین دلیل پرستش واقعی خدا جز در عشق به یک انسان عارف وخداپرست ممکن نیست . چون آدمی بهرحال عاشق جمال است وهرگز عشق به خیال ممکن نیست ولذا عشق به خدای خیالی توهّم وخود- فریبی است . به همین دلیل در دین اسلام عشق وسلام وصلوات برجمال محمّد، یکی از عالیترین عبادات تلقی می شود ونیز عشق به جمال امام ومخلصین . زیرا مخلصین مظهرِ جمال کمال حق هستند واین جمال پرستی موجب دریافت کمالات آن صاحب جمال می شود . زیرا جمال هر کسی همان صورت کمالات اوست . «هیچ چیزی در سیرت نیست الّا اینکه در صورت آشکار است .» علی(ع)
                                                                                                                 دکتر علی اکبر خانجانی