میگه : تو سرت درد می کنه واسه به هم ریختن ...
- من ؟!
- نه من !
- شاید !
یکی از کتاب های روی میز رو بر می دارم و شروع می کنم به خوندن ...
- تو خسته نشدی از درس ؟
- درس نیست .. select readings اسمشه ... واسه تقویت زیان ...سرگرمیه از نظر من ...
بلند میشه و میره سراغ کتاب ها.. یکی یکی برگ می زنه و با بی حوصلگی می ندازه اون طرف ..
- به هر حال یه جور درسه ...اصلا از این چیزی می فهمی ؟
یه صفحه کتاب مردی در تبعید ابدی - که این روزها ادامه اش رو می خونم - رو می گرده و چشمش رو یک جا ثابت می مونه
- آها ، این "همه ی مردم با اندیشیدن به گذشته ، گذشته های به اکنون آمده را تغییر می دهند "
کتاب رو از دستش می گیرم و شروع می کنم به ورق زدن به قصد پیدا کردن ..
می گم: یعنی تو نمی فهمی ؟!
" افراد این گروه ، اگر در مباحثه یی نتوانند از پس ِ حریف بر آیند در وهم ، خویشتن را از پس ِ حریف برآمده حس می کنند و مکالمات را به گونه ای باز می سازند که غلبه بر حریف محتوم باشد ... ذهن این افراد به ایشان دروغ می گوید و ایشان نیز لاجرم به مردمان دروغ می گویند و وهم ِ خلاف ، شایع ِ مقبول می شود "
احساس می کنم هنگ کرده !
دوباره می گردم ...
" عجب لذتی دارد برخی واژه ها در بعض ِ لحظه ها ! "
نگاهش می کنم ... تو فکره .. حتما داره تجربه ی لذت ِ برخی واژه ها در بعض ِ لحظه های خودش رو به یاد می یاره ..!
" تو می دانی ، سقوط همیشه از یک نقطه آغاز می شود "
و انگار سقوط کرد ...
تمرینات تیم بسکتبال تیم شهر شروع شده و من هم با این آزادی مطلق یاز هم به تیم پیوستم ...
این روز ها آدم نمی تونه حتی تاپ سبز بپوشه ! نمی شد حالا یه رنگی رو انتخاب می کردن که ما راحت تر باشیم در انتخاب لباس و وسایل و سایط .....؟
دومین فرد خانواده هم به تیزهوشان راه پیدا کرد ... امیدوارم بتونه بیشتر از من از این فضا استفاده کنه ... فضایی که هنوز خیلی وقت لازم داره تا کامل شدن ولی بهتر از یک فضای خالیه !
می گه : بابا تو چه حوصله ای داری ! تو خونه تون که فکر کنم همه طرفدار موسوی اند ... هر روز بحث ؟ خسته نمیشه ؟ چطور تحمل می کنی ؟
- همه نه ! رای دادنه دیگه ...نمیشه که همه به یک نفر رای بدن !
- ماهواره دارید ؟
سرم رو تکون می دم که یعنی آره
تعجب می کنه ...از شیشه تاکسی دوباره خیابون رو تماشا می کنه و مردمش رو ...
مثل اینکه برق بهش وصل کرده باشند می گه : حتما BBC persian رو نمی بینی ؟
- چرا ! شاید بیشتر از تو ... ولی جادوش نمی شم ! تعجب می کنم کسی اینا رو باور کنه ... به طرز اغراق آمیزی اغراق می کنه !
نمیشه آب این استخر ها رو زود زود عوض کنن ؟ مثلا روزی یا دو روزی یک بار ؟ من که خودم حاصرم برم آب حوض بکشم و پر کنم ولی دو روزی یک بار برم استخر ! سرمایه از ما ، کار هم از ما !
وارد اتاق میشم ..
- عجب آهنگی ... انگار دیوار ها هم دارن می رقصن ...حتی حرف ها ... حتی کلاغ های ان شهر دور ! حتی چشم ها ...