همدلی

همدلی

همدلی

همدلی

از بد حجابی، تا مرگ

از بد حجابی، تا مرگ

دوازدهم فروردین ماه یک هزار و سیصد و پنجاه و هشت، آری. ایرانیان، مردمانی آمده از نسل آریایی، وارثان کوروش کبیر، فرزندان نیک پندار زرتشت. آری. مردمانی خسته از حکومت یک سویه، فرسوده و خمیده قامت از جور و ستم. آری. آری خوب به یاد می آورم، آری خوب به یاد می آوری، آن زمان که بر روی برگه های رای " آری " می نوشتویم. ایرانیانی که گامهای آخرین آزادی را با یک رهبری مذهبی پیمودند، رفته رفته انگار از خاطرشان رفت که آن آری، تاییدی بود بر میل به داشتن زندگی بهتر و روزگار آسوده تر، نه دور افتادگی و فراموشی و انزوا.

مذهب آن است که با روان مردم ( و جامعه ) عجین و آمیخته است. ایرانیان برای حرکت به سوی آزادی و یکرنگی و برابری و صد البته به میل خود، حکومت مذهبی اختیار کردند تا در سایه دین و رهبری مردی آمده از دیاری آشنا، طعم آسودگی و فراغت را بچشند.

 اما چنین نشد. مردم به یکباره متوجه شدند که در این میان تناسبی در کار نیست و افراطی گری و تظاهر جایگزین شعور و منطق و استدلال و معرفت شده است. انقلاب اسلامی حاکمیت اسلامی را بر پا ساخت و اصول مورد رضایت خود را به اجرا گذاشت. این اصول بارها و بارها توسط هر روحانی در هر کجای ایران به گونه ای تفسیر و تعبیر شد و شمار بسیاری از مردم  را گرفتار اختلاف سلیقه های این مردان خدا کرد، کار به جایی رسید که برداشت غلط از دین و مذهب، باعث شد، برای اول بار در ایران زمین، اختلافات قومی هم شکل بگیرد و این خود حکایتی دیگر است که بسط و شرح آن در حوزه این مقال نمی گنجد.

آنچه، در اینجا خواهم گفت، از حجاب است، آنچه چنان آفتی مهلک به جان و ریشه زن ایرانی زد.

اساسا، دین اسلام به موجب آیه شریفه الرجال قوامون علی النسا( نساء34:4) حکومت مرد را بر زن پذیرفته است اما بارها و بارها از جمله در سوره های مبارکه حجرات،روم،بقره و نساء،قوام مرد بر زن را با احکام دقیق و صریح، محدود کرده است. فی الواقع، اسلام ( نه از آن نوعی که در ایران حاکم است) بین زن و مرد مسلمان، فرقی قائل نشده است.

زنان ایرانی با اینکه در طول تاریخ، بارها و بارها مورد بی مهری قرار گرفتند و تنوانستند جایگاه کامل انسانی خویش را پیدا کنند، اما به کرات، در جنبشهای آزادی خواهانه و رهایی بخش، دوش به دوش مردان ایستادگی کردند.

زن ایرانی در طول تاریخ کهن سال سرزمین مان، کمتر توانست خود را از تابوی پدر و شوهر، رها کند و عمدتا در سایه این دو تابو زیست، اما آنچه ماجرا را حساس تر و بهتر بگوییم بغرنج تر می کند، اضافه شدن یک مشکل اساسی دیگر است، به مشکلات پیشینی که میرفتند تا در گذر زمان، نیستی گیرند. حکومت اسلامی. همان آری فراموش ناشدنی. زنی که در ناخودآگاه خود و در اعماق لایه های پیچیده روانی اش، با پدر  و شوهر، درگیر بود، حال در عیان، در کوچه و برزن، در جامعه و در زندگی روزمره، با حکومتی مواجه شده است، که برایش به قول زنده یاد، میرزاده عشقی، " کفن سیاه" به ارمغان آورده است. از این کفن سیاه چه می توان گفت؟ از این اسارت ناخواسته، این اجبار نفرین شده.

حجاب بانوان ایرانی اجباری شد و حدود و صغور آن نیز تعریف شد. میزان خوب و یا بد حجاب بودن بیشتر زنان ایرانی تماماً به برداشت و فهم مامور و یا برادر بسیجی و خلاصه بگویم، حاج آقای کمیته محل و قاضی دادسرا مربوط بود. معرکه شرافت و کرامت زنان ایرانی به جنگی تبدیل شد و نهایتاً بعد از بیست و نه سال مبارزه حاکمیت و بانوان هیچگاه پایان نگرفت.

اما در این جنگ نهان و عیان، گاه شاهد وقایع تلخ و دردناکی هستیم که نمی توان آن را نادیده گرفت و به چه بگویم گفتنی از آن گذشت و هیچ نگفت. امروز حاکمیت برای جلو گیری از شکست برنامه های طولانی و پر هزینه عقیدتی و مذهبی خود مجبور به اعمال خوشونت شده است.

مرگ نا بهنگام و دردناک زهرا بنی یعقوب در بازداشت گاه حکومتی از این نمونه است. خانم  دکتر 27 ساله ای که در حال خدمت مجانی به مردم فهیم و مهربان همدان بود، در یک روز دلنگیز از روزهای جوانیش به همراه نامزد خود در پارک مشغول گفت و شنود عاشقانه بود که به نا گاه در طرفه العینی به دست ماموران نیروی انتظامی دستگیر و راهی بازداشتگاه شد. همدان که یکی از قدیمی ترین شهرهای  تاریخ بشر می باشد، بدون شک این قدمت نمی تواند در اصل و بنیان فکری مردم بی تاثیر باشد. شهری که روزگاری کانون اندیشه و حکمت ایرانیان بود،حالا اعتبارش را در دستان یک مامور، چه آسان به باد میدهد.

در نگاه مامور اول، زهرا بنی یعقوب یک زن بد حجاب آمد و به پشتوانه قوانین اسلامی، وی، خود را مجاز دانست تا او را بازداشت کند و در نگاه ماموران دیگر که در بازداشتگاه منتظر یک سوژه برای زهر چشم گرفتن بودند، نمی دانم چه مقدار بی حجابی زهرا بنی یعقوب " گناه "، تعریف شد که زندگیش تا صبح روز بعد، بیشتر مجاز نبود. جنازه کبود آن را تحویل پدرش دادند، با همان توجیه مسخره و نخ نمای همیشگی: "دخترت در زندان خود کشی کرده است."

خانواده بنی یعقوب بسیار مذهبی است و پدر زهرا خود پاسدار می باشد. دختری آمده از یک خانواده اصیل و تحصیل کرده، که در سلامت کامل روانی به سر می برد، دختری شاد و زنده که فقط پانزده دقیقه قبل از بازداشتش با برادر خود گفت و گو کرده بود، چطور می تواند، یک شبه تصمیم به مردن بگیرد؟ آن هم از نوع خودکشی در زندان؟؟؟ هیچ نشانه ای برای خودکشی وی در دسترس نیست. هر چه در زهرا بود زندگی بود و عشق بود، شور بود و هیجان، اینها را به شهادت خانواده و دوستان و نزدیکانش می گویم. پدر انقلابی و مذهبی اش گریست و آموخت هزینه تفسیر قوانین اسلامی را به دست دیگران می تواند حتی داغ فرزند باشد.

زهرا بنی یعقوب هرگز سیاسی نبود و هدفش در زندگی بسیار روشن بود. او می خواست تا متخصص اورولوژی شود و به حکومت اسلامی خدمت کند. او درست مثل بسیاری از دیگر هم نوعانش، اما در زمانی متفاوت در چنگال قدرت کینه و تعصب و بی خردی عده ای افتاد که از برکت انقلاب توانستند اصول و قوانین اسلامی را به میل خود تفسیر و اجرا نمایند.

انقلاب اسلامی هنوز بعد از سه دهه در حال قربانی گرفتن است و تا روزی که حاکمیت به پشتوانه مذهب، قوانین را تعریف و تفسیر و یا شاید بهتر است بگوییم تحریف، می کند این وضع ادامه خواهد داشت.

حاکمان ضحاک صفت، نه به اندیشه و مال مردم رحم می کنند، و نه حتی به جانشان. کجاست کاوه آهنگر؟

 

احمد طباطبایی    

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد