همدلی

همدلی

همدلی

همدلی

وقتی تو آمدی

وقتی تو آمدی پاییز دلم بهار شد، کویر دلم گلستان شد.

وقتی تو آمدی قلب شکسته ام پر از عشق شد، زندگی ام پر از طراوت و تازگی شد

تو مانند بارانی بر روی من باریدی و تن خسته و غم زده مرا پر از طراوت عشق کردی

تو مانند گلی در باغچه قلبم روییدی و قلب سوخته مرا تبدیل به گلستان عاشقی کردی

تو مانند مهتابی بر آسمان دلم تابیدی و دل تاریک مرا پر از نور عشق خودت کردی

تو با گرمای وجودت زمستان سرد دلم را گرم گرم کردی

وقتی تو آمدی احساس میکردم دنیا مال من است چون تو دنیای منی

وقتی تو آمدی خوشبختی را با تمام وجود حس میکردم چون تو همان امید زندگی منی

تو که آمدی مرغ عشقی که در باغ دلم نشسته بود آواز عاشقانه اش را شروع به خواندن کرد

تو که آمدی گذشته های تلخم را همه از صحنه دلم سوزاندم و همه را از یاد بردم.

تو که آمدی تمام خاطرات گذشته را در دفتر دلم سوزاندم، و همه را از صندقچه قلبم بیرون ریختم و از یادم بردم!

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد