گابریل مارسل فیلسوف اگزیستانسیالیست مسیحی اروپا که معروف به فیلسوف عواطف بشر است در پاسخی به سارتر ، هم مشرب دیگرش می گوید : آنچه که مهم است مرگ«من»نیست بلکه مرگ کسی است که دوستش داریم .هر انسانی به وضوح درک و اعتراف می کند که با مرگ عزیزانش برای نخستین بار دچار انقلابی در اندیشه و احساس و بلکه سرنوشت خود می شود . هر کسی بالاخره می میرد که خود بزرگترین انقلاب زندگی اوست ولی دیگر دستش از دنیا و عرصه انتخاب کوتاه می شود . ولی مرگ کسی که دوستش داریم می تواند موجب انقلابی در انتخاب ما گردد .کسی که دوستش داریم هر چه که پاک تر و صدیق تر و خدائی تر باشد با مرگش مارا هم با خودش بسوی خدا می کشانداین واقعیت در زندگی مؤمنان و مریدان مردان حق آشکارا دیده می شود . مثلاً با عروج مسیح بود که حواریونش از خواب غفلت بیدار شده و هر یک قدیس صاحب رسالت شدند . با رحلت رسول اکرم (ص)نیز دوستانش به کمال رسیدند . مولای رومی نیز فقط با مرگ مرادش شمس تبریزی بود که به کمال رسیدو مثنوی و دیوان غزلیاتش به بار آمد و ....یکی از دلایل این واقعه تلخ و شاید تلخ ترین وقایع زندگی انسان که موجب عروج روحانی او نیز می شود داغ فراق دوست است و این افسوس که : چرا تا زنده بود نشناختمش .هیچ واقعه روحانی همچون داغ فراق یک دوست صدیق نمی تواند برای انسان مؤمن موجب احیاء و رستگاری و معراج روحانی باشد . بقول حافظ شیرازی ، حق همواره با فراق است چرا که این فراق موجب پیدایش عالم و آدم شده است : فراق مخلوق از خالق !هیچکس نگفت که علی(ع)به مدت 25 سال تمام در فراق دوستش محمّد (ص) نالید و در چاه نعره کشید و خون گریست تا علی شد و انسان کامل و بر پا کننده قیامت . قیامت محصول داغ فراق یاران است .بشریت در گرو داغ فراق دوستان خویش (اولیای خدا) است که استمرار می یابد . واولیای خدا نیز محصول داغ فراق دوست خود (خداوند) هستند .خداوند هر که را بیشتر دوست بدارد داغی سوزانتر از فراق بر دلش می نشاند تا او را به خود برساند تا انسان ، دوست را درخودش بیابد و عین دوست شود :
خانه ای خواهم بسازم بهر دوستاز دل و از جان ومغز وپوست و گوشتدوستدرمامیزبانیمی کندهستیماهمدمیمیهماناوستو
امّا فراقی داغتر از این نیست که آدمی در کنار کسی که دوستش می دارد در فراق باشد و این همان فراق آدم – حوائی است که اساس تمدّن وفرهنگ ومعنویّت بشر است و موتور محرکه تاریخ . و هر که بر این فراق صبور و تسلیم باشد و حقّش را ادا کند بدون شک به خدا می رسد .فراق در وصال : اینست آن حقی که جهان و جهانیان بر آن استوار است .هستی همان داغ فراق است . و اینست که جهان در آتش است .و نیز دوزخ هم چیزی جز داغ فراق نیست که مشتعل می شود و آدمیان را جمیعاً از آن راه گریزی نیست . و آنکه حقش را می شناسد و صبور است نمی سوزد فقط داغی می شود . آنکه یاغی شود می سوزد .حق همان حق فراق است . جهان هستی از این فراق است . هر گاه که فراق پایان یابد بساط جهان هم جمع می شود .آنکه حق فراق را نشناخت هیچ چیزی را نشناخت . فراق ، ذات معرفت است و لذا کمال معرفت «فرقان»است که باطن قرآن است .